ضربان قلب من

این روزا

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ق.ظ

همیشه عادت دارم همه کارامو میزارم برا دقیقه نود واینجوری میشه ونمیدونم کدومو انجام بدم.

خیلی دلم میخواست برم کربلا حیلی ولی امسالم نشد داداشم اینا دیشب از مرز رد شدن صبح با دیدن اس مسش فک کردم مسخره میکنه چندباری رو به گوشیش زنگ زدم خاموش بود حداپشتو پناهشون انشالله سلامت برگردن

خواهرم همیشه اربعین آش نذری داره همه وسایل روخرید وگذاشته اینجا باید اشش درست کنیم اخر هفته مامان وقت دکتر داره بایدببرمش حدا کنه داروهاش گیرم بیاد چندتاقطره هم بایدبخرم که اونم اعصاب حوردی داره.. باید مدرکمو بگیرم یه کارایی شده که اگه جور بشه حتما اینجا مینویسم.

خیلی وقته که اینجاییم باید زودی کارامونو جم وجور کنیم برگردیم

خداکنه اون چیزی که انتظارشو میکشم پیش بیاد.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۹/۱۰
  • ۲۹۴ نمایش
  • Romi Joon

نظرات (۲)

  • عم قزی جون ツ
  • تو ام الان ب خالت آش نده ، دلم خنک شه :))
    قبول باشه :)

    یعنی آدم ندیدم دقیقه نودی تر از خودم :|
    میدونی چقد کار دارم ک عین خیالم نیس؟ :(

    از الان نگران دکتر و دارو ها نباش بچه ؛ دهــــــههههه!!!
    پاسخ:
    خاله بااون هیکلش منو له میکنه من اندازه یه دستشم نمیشم کجا میتونم من بهش آش ندم;-)
    قبول حق.
    حال ببین من یه نمونه اشم.
    ما چقد باهم تفاهم داریم  توهمه زمینه ای.
    امیدوارم هیشکی این تجربه بد ونگرانی منو نداشته باشه نمیدونی چقد بده.
  • عم قزی جون ツ
  • خو پس بده آشو ، چاره ای نیس!

    من بیام یا تو میای؟؟برا امر خیر!!;)
    :))))))

    پاسخ:
    زوری خورد دیگه.باخودشم برد خونه همون که رومیز بود وپر روشو نعناع وکشک وپیازداغ کرده بود.
    کی تو رو به من میده!؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی