ضربان قلب من

روزتولدم

۱۲
خرداد

امروز تولدمه اما اصلا خوشحال نیستم.


دلم تنگ شده؛ برای روزای بچگیم که همش دلم می‌خواست بزرگ بشم، فلان کارو بکنم، پولدار بشم، و …

دلم تنگ شده؛ واسه روزایی که اگه بعد سال و ماهی توی آسمون بالای سر کوچه‌ پس کوچه‌های خاکی یه هواپیما رد می‌شد، اونقدر خوشحال می‌شدم که حد نداشت؛

دلم تنگ شده؛ واسه روزایی که فکر می‌کردم زور بابام از همه‌ی آدما بیشتره؛

دلم تنگ شده؛ واسه دورانی که وقتی می‌رفتم تو اتاق و تنهایی اشک می‌ریختم، مطمئن بودم الان یه نفر میاد نازمو می‌کشه…

دلم تنگ شده…

یاد آهنگ قشنگ خراطها افتادم ... دلم تنگه برای گریه کردن...

تولد؛ شاید بزرگ‌ترین اشتباه زندگی من …

منم مثه خیلی از آدمای دیگه روز تولدم خوشحالم نمی دونم چرا اما خوشحالم !

اما امسال تولدم یه چیزی کم داره

یه حس مبهم

یه علامت سوال

یه جای خالی

جای خالی یه تبریک خشک و خالی از طرف .....!!!!


امروز تولدمه و من به دلیل نا معلومی اصلا دلم نمی خواد به هیچ قیمتی ناراحت شم

درسته ! خیلی دوست داشتم که خیلی اتفاقها توی روز تولدم بیفتن اما نیفتادن

اما بازم نمی خوام ناراحت شم

امروز زدم رو دنده ی بی خیالی !

چراشو نمی دونم؟!؟!

  • Romi Joon

سردرگم

۱۶
ارديبهشت

بعدازمدتها بلاخره اومدم که چند کلمه روبنویسم حرف برای گفتن خیلی دارم اما این روزها اینقده خستم وبی حوصله که ترجیح میدم سکوت کنم تا اینکه کلامی حرف بزنم وشروع به نصیحت شدن وحرف شنیدن وسوال وجواب شدن بشم.

این روزا سخت خودمو غرق کار کردم وساعتهای که خونه هستم باز هم خودمو با کارام مشغول میکنم یعنی عملا همه زنذگی وفکرم فقط شده کار کار.

پارسال تواین ماه درگیر مسائلی بودم که هم شیرین وهم تلخ وپراز استرس بودنمیدونم چرا امروز حال وهوای خوبی ندارم ودرست بی قرار عین اون روزا شذم.

روزی که تعطیلم وخونم بدترین روز منه چون بیکارم وذهنم درگیر مشکلات ووضعیت موجود میشه.ومدام از خودم میپرسم خدایا تاکی؟تاکی این وضعیت ادامه داره؟

یک هفته ای میشه که سرماخوردم وبجای اینکه روبه بهبودی پیش برم هرروز بدتراز دیروزمیشم

متنفرم از روزهایی که نمیذونم چمه.

امروز تصمیم قاطعمو گرفتم من فقط خواستم بهش یه فرصت بدم اما....متاسفم


  • Romi Joon

پدرم

۳۱
فروردين

پدرم میگه دختر داشتن خیلی غمناکه چون باید به

شیطونیاش...لوس بودناش ناز کردناش....گریه های یه

یهویی....خرید کردناش...لاک زدناش و قربون صدقه رفتناش

و جیغ زدناش تو خونه به همه اینا عادت کنی و 

اخرش بسپاریش به یک غریبه که نمیدونی چطور میخواد ازش

مراقبت کنه... میخوام بگم پدرم تو تنها کسی بودی که

فهمیدم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند..

پدرم هروقت میگویی "درست میشود" تمام نگرانیهایم یکباره رنگ میبازد ؛سرم فقط برای بوسیدن دستهای تو خم می شود

  • Romi Joon

دوست داشتم کنار هم بودیم که لحظه تحویل سال اولین چیزی که میدیدم تو بودی و اولین صدایی که میشنیدم صدای تو بود ...


این روز ها موقعی از ساله که همه به فکر اهداف خودشان برای سال آینده هستند و به این فکر می کنند که در سال جدید چه کار هایی بیشتر بکنند و چه کار هایی کمتر. اینکه به آینده فکر کنید و تمام آن چیز هایی که می خواهید به دست آورید را برای خودتان مجسم کنید چیز بدی نیست اما در آستانه سال نو بر عکس تصورم و انتظارم باز هم بدون حضور توسال نو را تنها دور سفره هفت سین آغاز می کنم.


اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد


شیشه می شکند و زندگی می گذرد. نوروز می اید تابه ما بگوید تنها محبت ماندنی است پس دوستت دارم چه  شیشه باشم چه اسیر سرنوشت و چه بدون تو تنها . . .


باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطرههای باران طلایی رنگند.از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی


و من وقت تحویل سال


تمام دلتنگیهایم را


به جای تو


در آغوش می کشم


چقدر جایت میان بازوانم خالیست


و چقدر امسال خودم را تنهاترین دختر روی زمین احساس میکنم


 

  • Romi Joon

عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیر

  • Romi Joon

این روزها تمام وقتمو کامل پرکردم طوری که سرشب ازخستگی  دلم میخواد بخوابم ولی به چند دلیل نمیشه اول اینکه اگه بخوابم نصف شب بی خواب میشم بعد اینکه باید سریال کیمیا رو ببینم وبعدی اینکه باید یه تایمی رو با عزیزانم چت کنم این اخری از ازهمه مهم تره وحسابی خستگیمو از تنم درمیاره.

کلاس موسیقم تمام هفته شده یه کلاس فوق العاده وبا انرژی زیاده قبلا که تکی میرفتم جوشو دوس نداشتم الان که گروهی شده وبا خیلیا دوست شدم برام یه حس خوب داره.

بعداینکه الان کارای هنریم وکاردستیهام زیاد شده(البته پدرگرامیم بهشون میگه بچه بازی)دیروز گفتش حالا دیگه کارت بانمدوسفال وفویل و مقواوکارتون رنگ وجسب واینا تموم شده رو اوردی به ظروف ولباسامون فردا پیرهنمو نقاشی نکنی با پیرهن گل گلی برم سرکار کلی بهش خندیدم گفتمش شایدم نقاشی کردم وقتی میپوشی دقت کن.

چندروز پیش بهترین وخاطره انگیز ترین کنسرت رو داشتیم برامن بهترین روز بود هیچوقت فراموشش نمیکنم.

چندوقتیه سعی دارم درکنار کارای دیگم درس هم بخونم برا ارشد(البته درس که چه عرض کنم فقط روزی چند تست کارمیکنم)به خودم قول دادم که تغییرکنم وبراش نهایت تلاشو میکنم حالا اگه باز به پله اولی که بودم رسیدم دیگه برام مهم نیست وناراحت نمیشم چون من نهایت تلاشمو کردم.

یکسال وقت داریم برای انجام یه کاری که خیلی ساله منتظرشیم ما به هیچ مانعی فکرنمیکنیم هیچ کاری نشد نداره نگاه به داشتها ونداشته ها نمیکنم ما از صفر استارت میزنیم به امید خدا موفق میشیم

  • Romi Joon

هی یه قدم به جلوبرمیدارم باز سد راهم میشن وبجای همون یه قدم چندین قدم عقب میام نمیدونم چکار کنم؟

چرا هر کسی باهم مقایسه میکنن؟چرا ازنظرشون همه دنیاخوبن ومن بدترین؟چرا نکات مثبت من دیده نمیشن براشون؟

دیگه خسته شدم ازاین همه تحقیرشدن ازاین همه بحثهای هرروزه.

خدایا چرانمیبینی؟چراکمکم نمیکنی؟چرا زندگیمو تغییرنمیدی؟چرا ولم کردی؟

شایدتقصیرمنه من بنده خوبی نیستم.

نمیخواستم اینجا جای غمگینی بشه وهمش ازغم وغصه هام بنویسم ولی خب شد.

اگه اومدی وخوندی هیچی نپرس وهیچی نگو.

  • Romi Joon

دلم

۲۲
آذر

دلم بابونه وباران

دلم یک دشت بی پایان

دلم یک هم سرایی باصدای آب

دلم انگیزه می خواهد

دلم رفتن،

دلم دریا،

دلم یک ساحل ازشنهای سرگردان

دلم بادوهوای ابری وموج خروشان ومن بنشسته درساحل

دلم یک خواب میخواهد

دلم شوقی به یک رویا ... دلم پرواز میخواهد

هوای خشک و بی باران

عبوس و داغ و بی پایان

من و تاریکی و ماتم

تمام روح من آزرده از تکرار بی سامان

دلم ذوقی به یک لبخند

دلم شوقی به یک ترفند

دلم یک جرعه ازعطراقاقی نرگس وپونه

دلم تغییربی برگشت میخواهد.

  • Romi Joon

ساکتم

۱۱
آذر

ساکتم ...

ساکت!!!

اما پرم  از حرفهای تلخ ...

پر از رمز و راز ...

و امروز پس از سالها احساس می کنم فهمیدم ...!

فهمیدم وقتی کسی حرفهایت را نمی فهمد ...

باید در سکوت آرام و بیصدا سوخت !!!

باید رها کرد.... 

باید رفت....

  • Romi Joon

این روزا

۱۰
آذر

همیشه عادت دارم همه کارامو میزارم برا دقیقه نود واینجوری میشه ونمیدونم کدومو انجام بدم.

خیلی دلم میخواست برم کربلا حیلی ولی امسالم نشد داداشم اینا دیشب از مرز رد شدن صبح با دیدن اس مسش فک کردم مسخره میکنه چندباری رو به گوشیش زنگ زدم خاموش بود حداپشتو پناهشون انشالله سلامت برگردن

خواهرم همیشه اربعین آش نذری داره همه وسایل روخرید وگذاشته اینجا باید اشش درست کنیم اخر هفته مامان وقت دکتر داره بایدببرمش حدا کنه داروهاش گیرم بیاد چندتاقطره هم بایدبخرم که اونم اعصاب حوردی داره.. باید مدرکمو بگیرم یه کارایی شده که اگه جور بشه حتما اینجا مینویسم.

خیلی وقته که اینجاییم باید زودی کارامونو جم وجور کنیم برگردیم

خداکنه اون چیزی که انتظارشو میکشم پیش بیاد.

  • Romi Joon